منـ ایـنـجـوریـ نـمـیـتـونـمـ یـه سـدی بـیـنـ قـلـبـ مـاسـتـ
تـو بـایـد غـرق شـی در منـ بـفـهـمـی کـی دلـشـ دریـاسـتـ
مـنـ ایـنـجـوری نـمـیـتـونـمـ تـو پـای مـنـ نـمـیـشـیـنـی
تـو رو ایـنـقـدر بـخـشـیـدمـبـزرگـیـمـ رو نـمـی بـیـنـی
هـمـیـشـه مـقـصـدمـ بـودی کـجـا بـا تـو ســـفر کـردمـ
چـقـدر تـنــــــهـا بـرم دریـــــــــــا چـقـدر تـنـــــهـایـیبـرگـردمـ
مـنـ ایـنـجـوری دلـــــمـ خـوش نـیـسـتـ شـبـمـ بـا تـرسـ هـمـ مـرزه
بـهـشـتــــمـ اونـورشـ بـاشـه بـه ایـنـ بـــــــــرزخ نـمـی ارزه
مـنـ ایـنـجـوری نـمـیـتـونـم تـو ایـنـجـایـی و مـنـ تـنــــــــهـامـ
دارمـ مـیـمـیـرمـ از بـسـ کـه نـگـفـتـــــمـ چـی ازتــ مـیـخـوامـ
هـمـیـشـه مـقـــــصـدمـ بـودی کـجـا بـا تـــــو سـفـــــر کـردمـ
چـقـدر تـنــــــــــهـابـرمـ دریـــــــا چـقـدرتـنــــــــهـایـیبـرگـردمـ
نظرات شما عزیزان:
تو… گفتم به خاطر هیچ کس پرسید : پس به خاطر چی زنده هستی؟ با اینکه دلم می
خواست داد بزنم به خاطر دل تو… گفتم بخاطر هیچ چیز پرسیدم : تو بخاطر چی زنده
هستی؟ در حالیکه اشک توی چشماش جمع شده بود گفت:بخاطر کسی که بخاطر هیچ
چیز زندست
یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دل تنگی...
درد دلم در این کاغذ کوچک جا نمیشود.................
در این سکوت بغض آلود قطره ی کوچکی هوس سرسره
بازی می کند و برگه ی سفیدم عاشقانه قطره را به
آغوش می کشد........عشق تو نوشتنی نیست.......
در برگه ام کنار آن قطره یک قلب کوچک می کشم...
وقت تمام است برگه ها بالا..........
عاشق شده بود.
انگار خودش نبود
عاشق شده بود.
افتاد.شکست . زير باران پوسيد
آدم که نکشته بود .
عاشق شده بود
کسی را که دوست داری ،
تو را دوست نمی دارد. کسی که تورا دوست دارد ،
تو دوستش نمی داری اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست
دارد به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند و این رنج است .
زندگی یعنی این.... شمع و پروانه
براي برخاستن
نه دستي از برون
که همتي از درون
لازم است ...
حالا اما
نمي خواهم برخيزم
مي خواهم اندکي بياسايم
فردا برمي خيزم
وقتي که فهميده باشم
چرا زمين خورده ام ...
من ازاهل زمينم.
خوب ميدانم كه گل در عقد زنبور است.
ولي سوداي بلبل دارد و پروانه را هم دوست ميدارد
كجاست منتظر تو؟ چه انتظار غریبی
تو بین منتظران هم، عزیز من چه غریبی
عجیب تر كه چه آسان،نبودنت شده عادت
چه كودكانه سپردیم دل به بازی قسمت
چه بیخیال نشستیم چه كوششی؟ چه وفایی؟
فقط نشستیم و گفتیم خدا كند كه بیایی؟
نـــَـه بـــه فـــــَــردآهــآیی کـــه شــآیـَـد بیــــآیی
میخـــــــوآهــَـم امـــروز رآ زنــدگـــی کــُنــمــ
خواســـتی بــآش....
خواســـتی نَبــآش
کاش میشد سرنوشت خویش را خود نوشت و بر کف تقدیر داد...
کاش میشد سرنوشت خویش را خود نوشت و بر کف تقدیر داد...
من خستهام! طلوع کن امشب برای من
میریزم آنچه هست برایم به پای تو
حالا بریز هستی خود را به پای من
وقتی تو دلخوشی، همهی شهر دلخوشند
خوش باش هم به جای خودت هم به جای من
تو انعکاسِ من شدهای کوهها هنوز
تکرار میکنند تو را در صدای من
آهستهتر! که عشق تو جُرم است، هیچکس
در شهر نیست باخبر از ماجرای من
شاید که ای غریبه تو همزاد با منی
من ! تو ! چقدر مثل تو هستم ! خدای من!!